منتظرنظرات دوستای عزیزززززززززززززززم هستم
از شهر های خاطره می آیی
از باغ های عشق
زیبایی نگاه تو
دیریست
بر یاس ها
باران روشنایی مهتاب است
بانوی مهربان
بانوی سال های پریشان
تشویش بیکرانه رنج کدام عشق
در التهاب قلب تو مانده ست؟
ای خوب!
با ما سخن بگوی!
این کیست
شعر شکوفه های جوان را
با جان بی قرار تو خوانده است؟
جانی که در قلمرو پائیز است
هربار
پر بارتر ز پیش گل آورده ست.
بانوی خاطره!
بانوی سال های شب درد!
آواز پر نوازش کدامین
در عطر خوابگونه گیسویت
خانه کرد
که اینگونه در صداقت آینه
گلخنده بلند رهایی
از صبح چشم های تو جاریست؟
با رنج، زیستن
با یاس ها زمانه زیبا را
چون رود، عاشقانه سرودن
این، این در سرشت توست
وینگونه بی بهار، شکفتن
در سرنوشت توست
[ چهارشنبه 91/5/25 ] [ 12:18 صبح ] [ هستی ح ]
منتظرنظرات شمادوستاااای گلم هستم
هوای تازه، بارش باران، لحظه های پاک، محیطی به غایت زنده و پویا،
مهربانی خاک، جلوه رنگ و ...
هرآنچه از زیبایی تصور نمایی...
اینها بدون حضورت همچون اجزای یک تابلوی نقاشی است
که من بیرون از صحنه به تماشای آن نشسته ام.
من ناظری بیش نیستم؛
چرا که ...
جای تو خالیست.
من تنها بار دو جفت چشم منتظررا بر دوش می کشم.
من تماشاچی بیش نیستم...
خسته و تا ابد چشم به راه...
[ شنبه 91/5/14 ] [ 2:46 عصر ] [ هستی ح ]
مثل گذشته ها که پاییز بهانه ی آمدن و باز خواستنم بود برای پاییز نیامده ام!
رازی را فهمیده ام آخر...
بین خودمان باشد نشنوند آنهایی که هنوز دل به پاییز رنگ رنگ عاشقا نه ها بسته اند
میدانی چه شد...( یاس پیر سر کوچه برگهایش را به تاراج گذاشت که پاییز متولد شد )
باور کن...
فریبی ساده بیش نبود اینکه استوارترین پاییز به تمنای سبز بهار آمده است...!
آمده ام تا که شاید در پشت غار حرای نگاهت به انتظار وحی بمانم ...!؟
آمده ام که بمانم ...!
شاید که مسافری باز گشته باشد ..!
شاید که آئینه دل هنوز ترک بر نداشته باشد ...!
شاید که این بار انعکاس فریاد تو باشم ... سوار بر باد...!
هر چند که خوب می دانم نه بر سر دو راهی نه بر سر راه نه بر سر هیچ دری هیچ کس منتظرم نیست...
اما من باز آمده ام نه به وسوسه ی پاییز...
[ شنبه 91/5/14 ] [ 2:35 عصر ] [ هستی ح ]
در عمق قلبم آتشى است
قلبى سوزان.
در عمق قلبم آرزویى است براى آغاز.
من در احساساتم میمیرم.
دنیای من در خیال است.
من در رویاهایم زندگی می کنم بلى در رویاهایم . . .
تو در قلب من هستى
تو در وجود منى
هر جا که بروم
جلوه گرش خواهم بود و خواهم کرد.
تورا بى پایان دوست دارم
و تا همیشه نگه خواهم داشت حضور سبزت را اى عزیزترینم.
همواره در کنارت خواهم ماند . . .
مثل بهشت است دیدن چشمهای جادویى تو.
بهشت چشمانت مرا به اوج آسمان مى برد.
من عاشق تو هستم
بهترینم
عزیزترینم
نازنینم
مراقب خودت باش . . .
وقتى که لبخندت را میبینم دیوانه وار خوشحال مى شوم.
من صدای قلبت را مى شنوم . . .
من گلها را حس مى کنم
من بارش را حس مى کنم اما . . .
تنها با وجود پاک تو بهترینم . . . !
[ چهارشنبه 91/5/11 ] [ 1:19 عصر ] [ هستی ح ]
قدم زنان در خیابانی بلند که انتهایش بی نشان بود که درختان بلند، بلند تر از افکار من در بلندای خیابان سر به راه بی راهی گذاشته ام خیابان را یک رنگ خاکستری نمود، دست در جیب، سر به هوا و تنها به یک چیز فکر می کردم اشک، جاری در فکر نگاهش بودم از پشت پرده اشکهایم جاری قاصدکی آمد در خیالم گفتم ای کاش یک قاصدک باشد که از سوی تو آید و نوید آن را دهد که دگر من نماند و ما شود ...
کاش قاصدک می اومد و خبری از عشق از من از ما از ارزش دوست داشتن و احساسات می آورد.
کاش می گفت ارزش یک ذره محبت را
... و من می گفتم کی و کجا و او نوید زمان و مکانی را می داد که من ما شود و در آن لحظه قلبم را به ضرب سکه ی عشق می سپردم و بر دیواره ی قلبم اسمی حک می کردم و این چنین باشد آغاز اولین عشق ...
بگذار اشکهایت جاری شوند ، بگذار گل لبخند بر لبانت بشکفد بگذار من نیز زندگی نمایم بگذار با تو زندگی کنم .
عزیزم یک نفر ... یک جایی ... تمام رویاهایش به لبخند توست پس هر گاه احساس تنهایی کرد رو به شهر خیال و رویا می کنه این رو بخاطر می آره که ای کاش مال من باشه اون نگای پر از رمز و راز.
اون یه نفر در حال فکر کردن به توست ...
آری آغاز دوست داشت زیباست *** هر چند پایان راه ناپیداست
من دگر به پایان نیندیشم *** که همین دوست داشتن زیباست
[ سه شنبه 91/5/10 ] [ 11:50 عصر ] [ هستی ح ]
::