روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی
همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم
همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را
گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است
همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،
چقدر قلبت زیباست...
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو
تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر
میخوانمت تا دلم آرام بماند
[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 7:27 عصر ] [ هستی ح ]
مـی گـویـنـد بـاران کـه بـبـارد
عـطـر خـاطـ ـره هـا مـی پـیـچـد ؟ . . .
|
[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 7:23 عصر ] [ هستی ح ]
[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 7:20 عصر ] [ هستی ح ]
سلام دخترک پولدار،خوشگل،با کلاس!
وقتی به من بی پول،زشت،بی کلاس نه میگویی خنده ام میگیرد!
چون میدانم مقصد جفتمان
یکیست!
خاک…
موهایم را تراشیده ام
مویی که دست در آن کشیده نشود بودنش بیهوده است
تنها مانده ام
در روزگاری که شیرینی نیست تا برایش فرهاد شوم
همه تلخند
حالا که نیستی بوسه هایم را نثار دیوار های اتاقم میکنم!
همان دیوارهایی که دستهایت را می چسباندی به آنها و چشم هایت را می
بستی و …
یادت می آید…
تا مالِ ?ک? م?ش? ،
بق?ه ؛ تازه ?ادشون م?اد چقدر دوستت
دارن …
بنـدبنــدِ وجـــودمـ بـــه لـــرزه درمــــ? آ?ـد
وقــــت? تـــصور م?کنمـ عشقـــمـ
“ عز?زمـ ” هــآ?ش رآ در گـــوش د?گـــر? زمزمـه م? کـند…
یه روزهایی هست که دلم می خواد بیام پیشت
بشینم و مثل روزای دور دست همو بگیریم
ومن احساس کنم که فقط من تو زندگیت بودم
ولی افسوس نه تو با وفا ماندی و نه من
طاقت این خیانت بی انتهایت…
[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 7:15 عصر ] [ هستی ح ]
لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم ...
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ... تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ... لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ... که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ...
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است ... لمس کن لحظه هایم را ... تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم، لمس کن این با تو نبودنها را.
[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 7:8 عصر ] [ هستی ح ]